۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

یاد ایام!!!



من اما از پس ِ کوچه پس کوچه های شهری می آیم که تو از آن رد شدی
با همان کفش های نو
با همان خیال ِ تازه ی همیشگی ات
سبد ِ میوه ات را می گذاری توی کوچه
و با همان صدای طنین اندازت سلام می گویی
ولی اینبار جوابی نخواهی شنید
زیرا مردان ِ شهرمان در نبرد ِ عدالت خواهی کشته شدند
و زنان  نیز مویه کنان به دنبال مسیر ِ خون های جامانده می روند
و من
همان دختر ِ تنها
نشسته ام تا تو بیایی
و آخرین قطرات شرافتم را به تو هدیه کنم
شاید امید ِ کودکان بی پدر شود
شاید آزادی را ببیند
شاید ارثیه ای شود برای قصه شدن
و یا حتی گذرگاه بیداری شود