۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

خیال ِ رهایی تو !!!



پنجره ی اتاقم را که باز می کنم عطر ِ وجودت مرا به رویای با تو بودن می برد
دوست دارم وقتی می خوابم اولین تصویر ِ ذهنی ام باشی
وقتی به آینه نگاه می کنم اولین تبلور ِ نور آفتاب باشی
همه جا به تو فکر می کنم که اینبار بیایی
ولی وقتی ساعت شماته دار ِ اتاق روی 12 ثابت می ماند
می فهمم که من سال ها پیش از تو مرده ام
روح ِ من فقط به امید دیدار ِ دوباره ات به بستر نرفته
پس اگر باز خوابم برد به خوابم بیا و مرا در آغوش کش
نه
اصلا هیچ وقت نیا
چون نمی خواهم صورت ِ کبود و لاغرم را ببینی
می خواهم آخرین تصویرم همان صورت ِ پاک و معصوم باشد
بگذار آخرین دیدارمان همان خیال باشد
شاید بدون تو دوباره نه هزار باره بمیرم
ولی دوست دارم
آخرین دیدارمان همان خیال باشد 


دوشنبه 7 تیر 89 بهاره شاین

۴ نظر:

م. سهیل گفت...

سلام، زیبا بود و غم انگیز!

وارش گفت...

واقعا من کشته این تعبیرهای تو ام خیلی جیگری

prisoner گفت...

سلام غریبه اشنا.اولا ممنونم ممنونم ممنونم.دوما عاشقانه بود و جگر سوز،فقط یه عاشق میتونه اینو بفهمه،سوما 7 تیر روز تولدم بود.چهارما بی اجازه لینکت کردم.پنجما وبلاگت زیباست

Iran گفت...

آدرس وب جدیدت رو هم اضافه کردم