۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

شاید!!!

وقتی از یک سو چنین سرشاری و از سوی دیگر مجبوری مثل اسب عصاری با چشمان بسته و یا در

بهترین حالت با یک چشم در مسیر دایره ای معین بچرخی و روزها و هفته ها را نشخوار کنی , و روحی

سرکش را در جسمی روزمره که زندگی را تظاهر می کند زندانی کنی , خواه نا خواه به این نقطه

میرسی.....

هیچ نظری موجود نیست: