وقتی از یک سو چنین سرشاری و از سوی دیگر مجبوری مثل اسب عصاری با چشمان بسته و یا در
بهترین حالت با یک چشم در مسیر دایره ای معین بچرخی و روزها و هفته ها را نشخوار کنی , و روحی
سرکش را در جسمی روزمره که زندگی را تظاهر می کند زندانی کنی , خواه نا خواه به این نقطه
میرسی.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر